سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب فراق
 
قالب وبلاگ
خرید آسان
پیوندهای روزانه

سلمان کیست؟ 
حدود دویست و شانزده یا سیصد و شانزده سال قبل از هجرت، در روستاى «جى‏» (از روستاهاى اصفهان) فرزندى به دنیا آمد، که نامش را «روزبه‏» گذاشتند و بعدها پیامبر اسلام(ص) او را «سلمان‏» نامید.
پدر سلمان «بدخشان کاهن‏» (روحانى زرتشتى) بود و کار همیشگى‏اش هیزم نهادن بر شعله آتش. با اینکه سلمان در میان خاندان و محیطى زرتشتى دیده به جهان گشود، ولى هرگز در برابر آتش سر فرود نیاورد و به خداى یکتا اعتقاد یافت. سلمان در دوران کودکى مادرش را از دست داد و عمه‏اش سرپرستى او را به عهده گرفت.
سلمان، بعد از آنکه دریافت قرار است او را شش ماه با اعمال شاقه زندانى سازند و پس از آن اگر به آیین نیاکانش ایمان نیاورد اعدامش کنند، با همکارى عمه‏اش گریخت و روانه بیابان شد. در بیابان کاروانى دید که به سوى شام مى ‏رفت; پس به مسافران پیوست و رهسپار سرزمینهاى ناشناخته گردید.
سرانجام سلمان، در همان آغاز هجرت گمشده‏اش را یافت و در حالى که برده یک یهودى بود، در محضر رسول خدا(ص) مسلمان شد.
پیامبر گرامى اسلام(ص) سلمان را به مبلغ چهل نهال خرما و چهل وقیه (هر وقیه معادل چهل درهم)، از مرد یهودى، خرید و آزادش ساخت و نام زیباى «سلمان‏» را بر او نهاد.  این تغییر نام، بیانگر آن است که:
1 - برخى از نامهاى عصر جاهلیت، شایسته یک مسلمان نیست; 2 - واژه «سلمان‏» از سلامتى و تسلیم گرفته شده است. انتخاب این نام زیبا از سوى پیامبر(ص) نشانه پاکى و سلامت روح سلمان است.
 نزدیکى به رسول خدا(ص)
سلمان، پس از پذیرفتن اسلام، چنان در راه ایمان و معرفت اسلامى پیش رفت که نزد رسول خدا جایگاهى والا یافت و مورد ستایش معصومان(ع) قرار گرفت. بخشى از سخنان آن بزرگان در باره سلمان چنین است:

الف) در ماجراى جنگ خندق، که در سال پنجم هجرى رخ داد و به پیشنهاد سلمان پیرامون شهر خندق کندند. هر گروهى مى‏ خواست‏ سلمان با آنها باشد; مهاجران مى ‏گفتند: سلمان از ما است. انصار مى‏گفتند: او از ما است. پیامبر(ص) فرمود: «سلمان منا اهل البیت‏»  ; سلمان از اهل بیت ما است.
عارف معروف، محی الدین بن‏عربى، با اینکه از علماى اهل تسنن است، در شرح این سخن پیامبر اکرم(ص) مى ‏گوید: پیوند سلمان به اهل بیت (علیهم السلام) در این عبارت، بیانگر گواهى رسول خدا(ص) به مقام عالى، طهارت و سلامت نفس سلمان است; زیرا منظور از اینکه سلمان از اهل بیت (علیهم السلام) است، پیوند نسبى نیست; این پیوند بر اساس صفات عالى انسانى است.
ب) جابر نقل مى‏ کند که رسول خدا(ص) فرمود:
«همانا اشتیاق بهشت‏به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است; و بهشت‏به دیدار سلمان عاشق‏تر از دیدار سلمان به بهشت است.»
ج) پیامبر اکرم(ص) فرمود:
«هر که مى‏خواهد به مردى بنگرد که خداوند قلبش را به ایمان درخشان کرده، به سلمان بنگرد.»
د) آن بزرگوار همچنین فرمود:
«سلمان از من است، کسى که به او ستم کند به من ستم کرده است و کسى که او را بیازارد مرا آزرده است.»
و) امام صادق(ع) فرمود:
«سلمان علم الاسم الاعظم‏»  ; سلمان اسم اعظم را مى ‏دانست.
این سخن بدان معناست که سلمان از نظر عرفان، به مقامى رسیده بود که حاصل اسم اعظم الهى بود. اگر کسى چنین لیاقتى داشته باشد، دعایش به اجابت مى‏ رسد و کرامات عظیمى از او سر مى ‏زند.
وفات سلمان سرانجام، پس از عمرى طولانى و بابرکت، در اواخر خلافت عثمان در سال 35ه .ق وفات یافت.  حضرت على(ع) پیکرش را غسل داد، کفن کرد و بر آن نماز گزارد. همراه آن حضرت، جعفر بن‏ابى‏طالب و حضرت خضر، در حالى که با هر یک از آن دو هفتاد صف از فرشتگان بودند بر پیکر سلمان نماز گزاردند.  بعضى از راویان چنین نقل کرده‏اند که حضرت على(ع) بر کفن سلمان شعرى نوشت که معناى آن چنین است:
«بر شخص کریم و بزرگوارى وارد شدم، بى‏ آنکه توشه نیک و قلب پاک داشته باشم; ولى بردن توشه نزد شخص کریم و بزرگوار، زشت‏ترین کار است.»
مرقد شریف حضرت سلمان(س) در مدائن، در پنج فرسخى بغداد، نزدیک تاق کسرى قرار دارد.
در این دنیاى پرتلاطم و پرزرق و برق که انسان را در گرداب گناه غرق مى‏کند، هر کس الگویى مى ‏خواهد تا با سرمشق قرار دادن روش و کردارش کشتى وجودش را سالم به ساحل سعادت برساند; و زندگى سلمان فارسى براى ما ایرانیان الگویى شایسته است.


[ سه شنبه 90/10/13 ] [ 2:47 عصر ] [ حسین دلشاد ] [ نظرات () ]

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.
مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.
دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد...
اما.........گاو دم نداشت!!!!
((زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی

امید وارم موفق باشید


[ یکشنبه 90/10/11 ] [ 6:35 عصر ] [ حسین دلشاد ] [ نظرات () ]

خواص و فواید چای

مصرف دم‌کرده? چای باعث تسریع حرکات تنفسی، سرعت در گردش خون، رفع خواب‌آلودگی، احساس تجدید نیرو، تقویت نیروی فکری، گوارش بهتر غذا و تعریق می‌شود از این رو چای را هنگام خستگی، ضعف عصبی، میگرن، بیماری‌های قلبی و آسم می‌توان تجویز نمود.

در پژوهش‌های امروزی مشخص شده‌است که چای ممکن است در کاهش خطر برخی بیماری‌های مزمن عمده مثل سکته، حمله قلبی و بعضی سرطان‌ها مفید باشد، این مطلب را دکتر جان وایسبرگر، عضو بلند پایه موسسه بهداشت آمریکا، واقع در یک مرکز تحقیقاتی در نیویورک اعلام می‌کند.

نوشیدن چای می‌تواند از پوسیدگی دندان‌ها جلوگیری کند؛ این‌ها اخبار بسیار خوبی برای مردم تمام دنیاست چون چای پس از آب پر مصرفترین نوشیدنی در دنیاست و روزانه یک میلیارد فنجان چای در دنیا نوشیده می‌شود.

در بسیاری فرهنگ‌ها در سراسر تاریخ، چای به عنوان یک معجون شفابخش تلقی شده‌است. بیش از هزارسال قبل راهبان بودایی به دلایل مذهبی چای می‌نوشیدند و معتقد بودند که در زمان درون‌پویی به بیدار ماندن آنها کمک می‌کند.

راهبان بودایی همچنین معتقد بودند چای دارای نیروهای شفا بخش است و همراه با گسترش بودیسم، چای و تقاضا برای آن نیز افزایش یافت. یکی از بزرگان ژاپنی قرن سیزدهم بنام «شوگون» در اثر پرخوری در آستانه مرگ قرار گرفته بود که یک راهب به او رژیم چای توصیه کرد و او بهبود پیدا کرد. همین کافی بود تا مردم ژاپن بیشتر به دم کردن چای روی بیاورند.

یکی از دلایل این که دم کرده? چای در دوران گذشته در نجات زندگی افراد موثر بوده این است که آب جوشیده باکتری‌های بیماری‌زا را از بین می‌برده. براساس نتایج یک تحقیق گسترده در هلند، خطر سکته مغزی برای مردانی که روزانه چهار پنج فنجان چای مینوشند 70 درصد کمتر است. یک تحقیق دیگر در سال 1993 اعلام کرد مصرف زیاد چای، حمله قلبی مهلک را کاهش می‌دهد.


کشت چای در کوه‌های کامرون، مالزی

جان فولتس مدیر مرکز پیشگیری یک مدرسه پزشکی به این نتیجه رسید که چای از ایجاد لخته‌های خطرناک خون که منجر به حملات قلبی و سکته می‌شود جلوگیری می‌کند. سایر مطالعات نیز نشان می‌دهد که سطح چربی خون و فشار خون برخی مصرف کنندگان چای پایین تر است. بیش از 20 تحقیق در مورد حیوانات نشان داد که چای ممکن است از بعضی سرطان‌ها مثل سرطان دستگاه گوارش، سرطان دستگاه تنفس و سرطان پوست جلوگیری کند.

«وایسبرگر» که پیشتر به نام وی اشاره شد اظهار می‌کند که نوشیدن چای همراه با خوردن مقداری میوه و سبزی یک راه چاره ارزان و آسان برای کاهش خطر برخی سرطان‌ها باشد. محققان دانشگاه حفاظت «کیس وسترن» در «کلویلند» دریافتند که مصرف چای تا 90 درصد از آفتاب سوختگی منجر به سرطان پوست جلوگیری می‌کند.

«حسن مختار» متخصص پوست که یک مطالعه منتشر نشده را راهبری کرده، می‌گوید: «در آینده چای یکی از راه‌های محافظت پوست در برابر آفتاب خواهد بود.» دانشمندان تذکر می‌دهند، این که چای ممکن است در برابر برخی سرطان‌ها محافظ باشد به دلایل گوناگون بودن عوامل بیماری‌هاست.


بوته چای

سرانجام این‌که چون چای حاوی فلوراید است، می‌تواند مقاومت دندان‌ها را زیاد و از پوسیدگی آنها جلوگیری کند. در مطالعات آزمایشگاهی محققان ژاپنی پی بردند که چای با پیشگیری از تشکیل پلاک دندانی برخی باکتری‌های دندانی را که می‌توانند باعث بیماری لثه شوند، نابود می‌کند. چای دارای انواع پلی فنول است که آنتی اکسیدان‌هایی هستند که سلول‌های انسان را از صدمه محافظت می‌کنند. فلاونیدها گروهی از پلی فنول‌ها هستند که بطور طبیعی در چای وجود دارند. به نظر می‌رسد سطوح بالای این پلی فنول‌ها در بدن می‌تواند علاوه بر ویروس‌ها با سرطان‌های لوزالمعده، روده بزرگ، مثانه، پروستات و سینه نیز مقابله کند. ذکر این نکته نیز بجاست که چای سبز دارای سطوح بالاتری از پلی فنول‌هاست لذا در مقایسه با چای سیاه (تخمیری) مفیدتر است.

حکیم چینی «تین یی هنگ» معتقد بوده: «نوشیدن چای برای فراموش کردن غوغای دنیا است»

SHAYE 8.jpg         SHAYE 7.jpg     SHAYE 1.jpg       


[ جمعه 90/10/9 ] [ 4:3 عصر ] [ حسین دلشاد ] [ نظرات () ]

9دی؛ روزی که پشت شیطان لرزید

مبارک باد بر نهم دی افتخار پیوستن به ایام الله؛ همان روزهایی که پشت شیطان در آن بیشتر می لرزد و بینی‌اش به خاک مالیده می شود.
گرداب- چه شب و روزهایی که طی شد و در میانشان، شبی شب قدر شد و روزی، یوم الله و در این میان جنگ شیطان با خدا تا نصرت نهایی حزب الله ادامه دارد. فان حزب الله هم الغالبون.

آزمون ها و حوادث از پس هم می رسند و انسانیت هر بشری را در مهلتی مشخص در کوره ذوب اراده و اختیار خویش آبدیده می کنند. حال عده ای آبدیده و سربلند می شویم و عده ای نیز مردود و زنگاری و سرافکنده.

بعد از آن کبر و عصیان ابلیس و سوگند مشروطش، اغوای تلخ و مکرر آدم و رانده شدنش از بهشت، قتل مظلومانه و مکرر هابیل ها به دست قابیل ها، توفان های مکرر نوح ها، تلاش ها و خون دل خوردن های پی درپی هود و لوط و عاد و ثمود و موسی ها و عیسی ها، بت شکنی مکرر ابراهیم خلیل الله و به قربانگاه رفتن های اسماعیل ها، هجرت هر روزه محمدصلوات‌الله‌علیه‌وآله و اتمام حجت هرباره اش در بدر و احد و حنین و تبوک و احزاب و غدیرها، غربت جانکاه زهراسلام‌الله‌علیها و غصب مستمر فدک ها، خیانت مستمر بنی سقیفه و ماجرای هر روزه پیراهن عثمان ها و به نیزه رفتن قرآن ها، درجا زدن هر روزه زبیر و طلحه و شرکا، ساده لوحی ابوموسی و مکر و نیرنگ معاویه ها و عمروعاص ها، خانه نشینی مولاعلیه‌السلام و واگویه های مستمرش با چاه، تکرار هر روزه عاشورا و آوارگی زینب کبری‌سلام‌الله‌علیها و حتی غیبت طولانی مولاعجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف... مائیم و ابتلائات و امتحاناتی به وسعت همه آوردگاه های تاریخ در جنگ دائمی با ابلیس ها...

شیطان در جنگ مستمری است با ما و عیار انسانیت‌مان در آزمون های پیاپی و فتنه های نو به نو شناخته می شود. یکی از ما با حب نفس و جاه و مقام، یکی با مال و منال دنیا و دیگری هم خسر الدنیا و الاخره... مسئولیت اصلی انسان در به دوش کشیدن و تحویل بار امانت الهی از همان زمانی شروع شد که ابلیس قسم یاد کرد: "فبعزتک لاغوینهم اجمعین... الا عبادک منهم المخلصین."

اگرچه همه روزهای خدا باشکوهند و شاهد غلبه مستمر حزب الله بر شیطان ها، اما برخی روزها در توالی جدال دائمی شیطان و نوچه هایش با بندگان خدا، شکوهی دیگر به تاریخ بخشیده اند و خود نیز باشکوه تر گشته اند. چنین ایامی معروفند به ایام الله... همان روزهایی که میزبان و شاهد آزادگی و حریت جماعتی از انسان ها هستند که برای دین خدا قیام می کنند و خواری شیاطین را رقم می زنند.

در عبور از کوچه پس کوچه های تاریخ به معبر امروزی که می رسیم خواهیم دید چه تجارب و عبرت هایی در مقابل دیدگان خود داریم. عبرت هایی که آسان به دست ما نرسیده ولی رایگان در اختیار همه ما قرار دارد. از تجارب و مصائب قبل از اسلام گرفته تا صدر اسلام، تا به اکنون.
 

انقلاب اسلامی ایران با آرمان هایی برگرفته از اصول ناب قرآن و اسلام و سنت انبیا و ائمه علیهم السلام، در قلب شوره زار آن تاریخی آغاز شد که بیگانگان برای ما نوشته بودند و درهای باغ سبز توسعه و اومانیته را به اسم انقلاب سفید و قدم نهادن به دروازه های تمدن آن هم تحت لوای چکمه های استکبار و استعمار و وابستگی، با قوانینی نظیر کاپیتولاسیون و با چاشنی تحقیر به ما نشان می دادند. اما با رهبری ولایت و اتحاد و بصیرت ملت، و اهدای خون های پاک در مسیر انقلاب و دفاع مقدس و بعد از آن فتنه های پی درپی برگ های دیگری از دفتر استقلال و عزت و آزادی گشوده شد تا انقلاب اسلامی ایران، پرچم بیداری اسلامی را در عصر حاضر و سپس بیداری انسانی را در نقاط دیگر جهان برافراشته نگه دارد.

بی شک چنین انقلابی را تحمل اعوجاج و انحراف و قبیله گرایی و اشرافیت و شخص گرایی و تبعیض و مفاسد اقتصادی و سیاسی و... نبود، و با وجود روشنگری های ولایت، حق نیز همین بود. آنجا که مولا و امت، زیاده خواهی ها، توهمات، تردیدات و انحرافات را یکی پس از دیگری در جمع برخی خواص تحت هر جریان و عنوانی دیدند، همچون قطرات اقیانوسی بیکران بسان توفان نوح، آفات و کژی ها را شستند و از چهره تابناک انقلاب زدودند.

نهم دی ماه هشتاد و هشت، تداوم حرکت اقیانوسی بیدار دل و اما دل شکسته بود که فارغ از تحمل دردهایی نظیر سکوت برخی خواص، یا حرف های دوپهلوی عده ای، جانانه وارد میدان کارزار شدند و غبار فتنه را از سیمای انقلاب شستند.

مبارک باد ایام الله نهم دی بر ملت بزرگی که هم توفان نوح شد و هم سوار بر کشتی انقلاب اسلامی، جشن بزرگ پیروزی بر فتنه و فتنه گران را بر پا نمود و نصرت الهی را بر قلوب خویش و این سرزمین رهنمون ساخت و مبارک باد بر نهم دی افتخار پیوستن به ایام الله، یا همان روزهایی که بیشتر رنگ و بوی آسمانی دارند؛ روزهایی که پشت شیطان در آن بیشتر می لرزد و بینی اش به خاک مالیده می شود.

منبع: کیهان

 

 

 

 

 

 

 

دوستان فقط نطر یادتون نره...

 

 


[ جمعه 90/10/9 ] [ 2:39 عصر ] [ حسین دلشاد ] [ نظرات () ]
20 داستان خنده دار از ملا نصرالدین
 
شاید بسیاری از جوانان بگویند، ملانصرالدین دیگه چیه و این قصه ها دیگه قدیمی شده. ولی باید گفت که روایت های ملانصرالدین تنها متعلق به کشور ما و یا مشرق زمین نیست. شاید شخصیت او مربوط به دوران قدیم است ولی پندهای او متعلق به تمام فرهنگ ها و دورانهاست.

ملانصرالدین شخصیتی است که داستان هایش تمامی ندارد و هنوز که هنوز است حکایات بامزه ای که اتفاق می افتد را به او نسبت می دهند و حتی او را با بسیاری از موضوعات امروزی همساز کرده اند.

در کشورهای آمریکایی و روسیه او را بیشتر با شخصیتی بذله گو و دارای مقام والای فلسفی می شناسند. به هر حال او سمبلی است از فردی که گاه ساده لوح و احمق و گاه عالم و آگاه و حاضر جواب است که با ماجراهای به ظاهر طنزآلودش پند و اندرزهایی را نیز به ما می آموزد.

داستان خویشاوند الاغ

روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد,
شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟
ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟!

داستان دم خروس

یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت,
ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام,
ملا دفعتا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید.

داستان خروس شدن ملا

یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با اورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!
ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی!
ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند!

داستان الاغ دم بریده

یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملابا خودش گفت: این الاغ را با آن دم کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید.
اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.
اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!؟

داستان مرکز زمین

یک روز شخصی که می خواست سر بسر ملا بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسید: جناب ملا مرکز زمین کجاست؟
ملا گفت : درست همین جا که ایستاده ای؟
اتفاقا از نظر علمی هم به علت اینکه زمین کروی شکل است پاسخ وی درست می باشد.

داستان پرواز در اسمانها

مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:
خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم.
ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟
دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟
ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!

داستان درخت گردو

روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن
مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:اینکه دیگر شکر کردن ندارد.
ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!

داستان قیمت حاکم

روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟
ملا گفت : بیست تومان.
حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.
ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری!

داستان قبر دراز

روزی ملا از گورستان عبور می کرد قبر درازی را دید از شخصی پرسید اینجا چه کسی دفن است!
شخص پاسخ داد : این قبر علمدار امیر لشکر است!
ملا با تعجب گفت: مگر او را با علمش دفن کرده اند؟!

داستان خانه عزاداران

روزی ملا در خانه ای رفت و از صاحبخانه قدری نان خواست دخترکی در خانه بود و گفت : نداریم!
ملا گفت: لیوانی آب بده!
دخترک پاسخ داد: نداریم!
ملا پرسید: مادرت کجاست:
دخترک پاسخ داد : عزاداری رفته است!
ملا گفت: خانه شما با این حال و روزی که دارد باید همه قوم و خویشان به تعزیت به اینجا بیایند نه اینکه شما جایی به عزاداری بروید!

داستان بچه ملا

روی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد, که ناگهان بچه روی او ادرار کرد!
ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد.
زنش گفت: ملا این چه کاری بود که کردی؟
ملا گفت: باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم!

داستان ملا در جنگ

روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.
ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟

داستان نردبان فروشی ملا

روزی ملا در باغی بر روی نردبانی رفته بود و داشت میوه می خورد صاحب باغ او را دید و با عصبانیت پرسید: ای مرد بالای نردبان چکار می کنی؟ملا گفت نردبان می فروشم!
باغبان گفت : در باغ من نردبان می فروشی؟
ملا گفت: نردبان مال خودم هست هر جا که دلم بخواهد آنرا می فروشم.

داستان لباس نو

روزی ملا ملا به مجلس میهمانی رفته بود اما لباسش مناسب نبود به همین جهت هیچکس به او احترام نگذاشت و به تعارف نکرد!
ملا ه خانه رفت و لباسهای نواش را پوشید و به میهمانی برگشت اینبار همه او را احترام گذاشتند و با عزت و احترام او را بالای مجلس نشاندند!ملا هنگام صرف غذا در حالیکه به لباسهای نواش تعرف می کرد گفت: بفرمایید این غذاها مال شماست اگر شما نبودید اینها مرا داخل آدم حساب نمی کردند.

داستان ملا و گوسفند

روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد.
ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است
دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم.
ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی!
روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟

داستان خانه ملا

روزی جنازه ای را می بردند پسر ملا از پدرش پرسید : پدرجان این جنازه را کجا می برند؟!
ملا گفت او را به جایی می برند که نه اب هست نه نان هست نه پوشیدنی هست و نه چیز دیگری
پسر ملا گفت : فهمیدم او را به خانه ما می برند!

داستان داماد شدن ملا

روزی از ملا پرسیدند : شما چند سالگی داماد شدید؟
ملا گفت به خدا یادم نیست چونکه آن زمان هنوز به سن عقل نرسیده بودم!

داستان گم شدن ملا

روزی ملا خرش را گم کرده بود ملا راه می رفت و شکر می کرد. دوستش پرسید حالا خرت را گم کرده ای دیگر چرا خدا را شکر می کنی؟
ملا گفت به خاطر اینکه خودم بر روی آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟

داستان دوست ملا

روزی ملا با دوستش خورش بادمجان می خورد ملا از او پرسید خورش بادمجان چه جور غذایی است؟
دوست ملا گفت : غذای خیلی خوبی است و راجع به منافع ان سخن گفت.
بعد از اینکه غذایشان را خوردند و سیر شدند بادمجان دلشان را زد به همین جهت ملا شروع کرد به بدگویی از بادمجان و از دوستش پرسید: خورش بادمجان چگونه غذایی است!؟
دوست ملا گفت: من دوست توام نه دوست بادمجان به همین جهت هر آنچه را که تو دوست داری برایت می گویم!

داستان ماه بهتر است

روزی شخصی از ملا پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟
ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!
ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است

[ جمعه 90/10/9 ] [ 2:21 عصر ] [ حسین دلشاد ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 770548