سیب فراق | ||
مدتی یاده خدا را یاد برد مغرور شد پی پروازه هوایش بادهم مهجور شد
به شبی پلیه درید آن که خزیدن قدمش بودو شبیخار پرید بازو صباحی هزلی دردسرش شد
لبآبی تشنهتر شد تابرش دیدو، چآبو عطشهداغی چ کبریو غروری تا منش در جهله خود مجهول شد
گم ز خود گشت تا پری بالا بلندی شبحی دوره چراغی بنگارش قاری قول موجی مث دشت بادهپرستی اگرم چون لب آن کف قرعش شد
شبشم درپیشمعی مستمستیه پرش بر لب شمعی طمعش خود بینی تا بطوافی پر تب داغه تنش تش شده درسی ک خزش را چ ب پر شد
[ یکشنبه 103/1/19 ] [ 7:6 صبح ] [ حسین دلشاد ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |