شبی رندی نظر کرده به دریا در غمی اصرارو هی اصرار از این ناکامیه دنیا
چ بس قفلو خموشو ساکتو کورش کند تنگیه این غم ها
بسازش ساز ناسازش زند زنهار از این دنیا
مگر عارف شوی غم دیده را رنگ خدا بینی در ان
هر چ غمش بیش خدا نزدیکتر..
چو نظر کرده ببیند غمو از کوریه دنیا ب زبان لب بزند من بیچاره چ گویم ک کافر نشوم.
بخدا غم بده اما ب توانم برسان ...
من نه عارف نیستم..
سال ها پیش ک ما در گذری رنگ غمی دیده ی ما دید عجولانه نشستیم
خدایا چ کاریست چ با من کردی
تو خدایی ک منم بنده درگاه تو بودم مگراین است ک این عاقبتم نیست
چ بساطسیت..
من همانم ک نظر بستمو یک لحظه تعامل به کنارم ننشست
غفلتم دید خودش تمر غمم باطلو در دفتر من نمره ی ردی بنشست
سالها مهر زدم چمشو لبم کور شدم کر نشنیدم ک ببینم ردی..
ولی افسوس ک سال از پس سالی گذرو من ب کجا ،ردی آن نمره کجا..